رضا رویگری که این روزها مجموعه تلویزیونی "مختارنامه" را به روی آنتن دارد در گفتوگویی با "جام جم" در خصوص تاثیرگذارترین سکانسهای این سریال گفته است: آن صحنهای که حضرت ابوالفضل (ع) میآید مشک آب را پر کند، سنگ را به گریه وا میدارد. به نظر من این صحنه از 10 تا روضه و نوحه اثرگذارتر است.
بازیگر نقش کیان از انتقام از حرمله و شمر نیز به عنوان خاطرهسازترین صحنه از بین سکانسهایی که خود در آن حضور داشته یاد میکند: در صحنههای آتشسوزی مکه من حضور نداشتم، اما احساس میکنم خیلی خوب کارگردانی شده است. البته اینها سکانسهایی هستند که من در آنها نبودهام. از بین بازیهای خودم صحنههای مربوط به جنگ کیان با حرمله و شمر را خیلی دوست دارم. حتما میدانید که شمر معروف را کیان ایرانی میکشد. این نکته در تاریخ آمده است.
رویگری در ادامه این گفتوگو از حوادثی که سر صحنه این سریال پیش آمده گفته و حجب و حیای ایرانی کیان و وجه تمایز این سرباز ایرانی نسبت به رزمجویان عرب. وی که در فیلمنامه مجالی برای پاسخ به نوع نگاه تمسخرآمیز خواهر مختار نداشته در بخش دیگری از این مصاحبه به دفاع از هویت کیان پرداخته است. برگزیده این مصاحبه را در ادامه میخوانید.
برای ساعت و عینک و انگشتر سیاهی لشکر، تمام لشکر باید به عقب برمیگشت
دیالوگهای میرباقری برایم جذابیت داشت. مثل جعبه سربستهای بود که دوستداشتی بازش بکنی و ببینی داخل آن چه نوشته شده است. به هر حال بازیگری حرفه سختی است. میگویند هر که طاووس خواهد، جور هندوستان کشد. پخش "مختارنامه" پس از 40 هفته به پایان میرسد، اما این سریال مثل یک پازلی است که با دقت چیده شده است. شما یک اتاق را در نظر بگیرید که در آن کلی قطعات پازل روی هم تلنبار شده است. یک نفر دانهدانه اینها را پیدا کرده و کنار هم چیده است. هزاران پلان این سریال با حوصله تدوین شده است.برای هر پلانش کلی زحمت کشیدهاند. در یک پلان5 ثانیهای یک لشکر تاخت میکند و از این سو به آن سو میرود. هر برداشت این پلان یک صبح تا ظهر طول میکشد. میرباقری حواسش به این نکات بود که چرا فلان هنرور ساعتش را درنیاورده و دستش برق زده است یا چرا فلانی عینک داشته یا انگشترش را بیرون نیاورده است. به خاطر این اشکالات تمام لشکر باید به عقب برگردد و صحنه دوباره گرفته شود. وقتی به روزهای ضبط مختارنامه فکر میکنم میبینم خدا چه صبری به همه ما داده بود.
چرا همه بلاها سر تو میآید؟
موقعی که صحنه جنگ سکانسهای آخر را میگرفتیم دچار حادثه شدم. قرار بود کنار یکی از لشکریان بنشینم و با شمشیر به بغل بدن او بکوبم. بعد این پلان یک جوری به نظر میآمد که انگار من در سینهاش ضربهای وارد کردهام. این فرد بشدت به من نزدیک بود. من مراقب بودم که شمشیر به بدنش نخورد. اینقدر به من چسبیده بود که شمشیر به پای خودم خورد. شمشیر کفش و جورابم را پاره کرد و به داخل پایم فرو رفت. دکتر به من گفت تو خیلی شانس آوردهای. چون این منطقه پر از خرده استخوان است. اگر اینها ایراد پیدا میکردند تو تا آخر عمرت لنگ میزدی. پای من را بخیه زدند، اما فردایش حجم مچ پایم 2 برابر شد. یادم میآید که پایم باد کرده بود و در کفش فرو نمیرفت. آن روزها میخواستند صحنه جنگها را تصویربرداری کنند. در یکی از صحنههای دیگر بازیگر روبهرویم با تبر جنگ رو در روی من میجنگید. هنگامی که تبر را میچرخاند سر تبر درآمد و خورد توی ابروی من. داوود میرباقری در بیمارستان گفت چرا همه بلاها سر تو میآید؟ فردایش دور چشمم به اندازه یک بادام متورم شد. آقای ولدبیگی من را جوری گریم کرد که ضرب خوردگی زیر چشمم اصلا معلوم نشود. میرباقری گفت این گریم را پاک کن. تو در جنگ حضور داشتهای و این جراحت به نقشت میخورد. با همان چشم ضرب خورده جلوی دوربین رفتم.
دوست داشتم سوارکاریام ایرانی باشد
دورههای آموزشی سوارکاری و شمشیربازی را رفتم چون میخواستم جور دیگری سوارکاری کنم. دوست داشتم سوارکاریام ایرانی باشد. اگر این سریال را دقیق ببینید متوجه میشوید که تاختهای من با تاخت سپاهیان عرب فرق میکند. تاخت شخصیت کیان دلاورانه و یک دستی است. کیان یک دستش را به دهان اسب میگیرد و خیلی استوار اسب را هدایت میکند.
کیان حجب و حیای ایرانی و در عین حال دلاوری یک رزمنده را دارد
نوع نشستن کیان روی اسبش با عربها فرق دارد. عربها وقتی روی اسب مینشینند حالتی خمیده دارند، اما او استوار روی اسب نشسته است. کیان وقتی به خواستگاری خواهر مختار میرود عرق شرم روی پیشانیاش مینشیند. با این که او به عموی مختار خواستهاش را گفته و نزد خود مختار نرفته است. اعراب این شرم و خجالت را ندارند. چون برایشان چند همسره بودن هم عادی است. کیان حجب و حیای ایرانی و در عین حال دلاوری یک رزمنده را دارد. رزمندگان ما در جبهههای جنگ تحمیلی دلاورانه میجنگیدند. کیان در جنگها رشادت به خرج میدهد و به هیچ وجه عقبنشینی نمیکند. مختار بعدها او را وزیر اطلاعات خودش میکند. تمام اعراب از کیان میترسیدند. جاهلهای قدیمی ایرانی چاقو و قمه میکشیدند، اما اگر میخواستند از کوچهای رد شوند که در آن زنی حضور داشت خجالت میکشیدند و سرشان را پایین میانداختند. این حجب و حیا در فرهنگ ایرانی ما هست.
ماجرای قیام مختار را کیان طرحریزی میکند
کیان در مدائن زندگی میکرده و مدائن هم جزو ایران آن زمان بوده است. کیان یک شاهزاده بوده اما در آن شرایط خواهر مختار به او مثل یک برده نگاه میکند. خواهر مختار میگوید ما فاتح ایرانیم. من با یک ایرانی ازدواج نمیکنم. کیان و مختار از بچگی با هم دوست بودهاند. در یک سنینی دشمن و خصم معنایی ندارد. یک دختر و پسر از قبیله خصم عاشق هم میشوند و با هم ازدواج میکنند. ماجرای قیام مختار را کیان طرحریزی میکند. کیان مختار را تشویق به رزم میکند، اما مختار میلی به این اقدام ندارد. او میگوید: من میخواهم به کارهای مزرعهام برسم. چون کیان ایرانی بوده اعراب حرف او را قبول نمیکردهاند. کیان مختار را جلو میاندازد. چون پدر مختار فاتح ایران بوده و خانواده اصیلی داشته است. کیان چون در بین اعراب زندگی میکند یک جاهایی لباس اعراب را بر تن میکند.
سر من باید مثل هندوانه از وسط دوتکه میشد
در این سریال یک نیروی معنوی داشت ما را کمک میکرد. یادم میآید سر صحنه یک بار در حال سوارکاری بودم که اسب مرا به پایین پرتاب کرد. سر من باید مثل هندوانه از وسط دوتکه میشد، اما انگار یک نفر دستش را زیر سرم گذاشت و آن را آرام بلند کرد. خدا را شکر کوچکترین آسیبی ندیدم. واقعا مثل معجزه بود. داوود میرباقری ایستاده بود و با تعجب من را نگاه میکرد.